خاطره_نوشت_طلایی طرح_شهادت_رقیه_خاتون در عالم کودکی خودش غرق بازی بود...... از دور نگاهش میکردیم و آرام آرام به سمت ما آمد.. لبخندی زد و گفت: اسم من و رو میدونید؟ با محبت و لبخند جواب دادیم : نه؛ اسمت چیه خانم کوچولو ؟ خندید و گفت اسمم الین هست کمی باهاش حرف و زدیم و بهش گفتیم چقدر اسمت قشنگه عزیز دل...... لبخند روی لب هایش دل همه مان را میبرد ...... بعد کمی حرف ، قربون صدقه رفتن برای قشنگ حرف زدنش و لبخند های قشنگش..... بهش گفتیم میخوایم بهت یک هدیه از طرف حضرت رقیه (س) بدیم. با تعجب بهمون نگاه کرد و گفت:هدیه؟؟؟؟؟ گفتم اره یه جایزه خوشگل..... انقدر ذوق کرد و گفت به به جایزه هدیه رو از دستم گرفت بدو بدو رفت سراغ مامانش. موقع دویدن بلند بلند میگفت مامان من جایزه گرفتم ....... از اون خانم ها جایزه گرفتم..... لبخند های شیرینش قند توی دلمون آب میکرد.... شیرین زبانی هایش دلمان را میبرد....... در آن لحظه دلم پر زد دلم پر زد کنج خرابه ها.... کنار دخترکی دخترکی که چشم به راه پدر هست ....... چشم به راه عمو عباس...... چشم به راه علی اکبر ..... با تمام زخم هایی که بر تن دارد زخم دلش دردناک تر است....... درد دوری از پدر........ آه رقیه خاتون ....... آه دردانه اباعبدلله.... شهادت_حضرت_رقیه رقیه_خاتون
ژانر:

پاسخ به

×